Thursday, December 22, 2011

معنای متفاوت خانه برای فرزندان دختر و پسر

تعطیلات بین دو ترم و ژانویه است و خیلی ها می روند ایران:
استتوس سروش: خانه! خانه دوست داشتنی!
مرضیه: بچه ها! به چکمه و کلاه گیر میدن؟


 

Wednesday, December 21, 2011

تبعیض تا به کجا (3)؟

طاقت نمی آورم که متن را تا آخر ترجمه کنم و کلش را بگذارم و بگویم "تبعیض تا به کجا". 
از یک متن پزشکی:
"" در حالی که زن فقط یک تخمک در هر ماه هدر می دهد، لوله‌‌های تولید اسپرم صدها میلیون اسپرم در هر روز تولید می‌کنند."

Monday, December 19, 2011

تبعیض تا به کجا (2)؟

هزینه ثبت ازدواج مرد ایرانی با زن ایرانی یا خارجی (سفارت ایران در کانادا) = 40 دلار
هزینه ثبت ازدواج زن ایرانی با مرد خارجی = 58 دلار

این هم جالب است.
گواهی تجرد (طبیعتن برای مردان)= 14 دلار

Thursday, December 15, 2011

تبعیض تا به کجا؟

زنانه اش یک میلیون بار از مردانه اش بزرگتر است ولی این یکی اسمش "تخمک" است و آن یکی "تخم"!

Friday, November 25, 2011

خشونت های زندگی ام

امروز روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان است. به خشونت هایی که به خاطر جنسیتم با آن مواجه شده ام فکر می کنم:

خشونت جنسی:  
- از طرف پزشک: در 8 سالگی. دکتر محمد نیک بین- پزشک عمومی در مشهد (یکی دیگر از دخترهای هم سنم هم همین تجربه را داشت با همین فرد ولی چیزی به کسی نگفت. من وقتی با گریه به مادرم گفتم گفت اشتباه می کنی و او حتمن حواسش نبوده و البته چند سال پیش به روی خودش آورد، مورد دیگر در 20سالگی،
- مردان کوچه و خیابان: از وقتی یادم می آید تا الان. از متلک و انگولک و تعقیب تا نشان دادن آلت جنسی. تنها نوع خشونت جنسی است که صراحتن و قاطعانه به آن اعتراض کرده ام (البته در بعضی از موارد) و در دو سه مورد هم شکایت رسمی  کردم؛ شاید چون آدم های معمولی بودند و در جایگاه قدرت نبودند؛ یا شاید چون آشنا نبودند و بعدن چشمم در چشمشان نمی افتاد،
-اقای معاون فرهنگی وزارت ارشاد دولت خاتمی: سال 82 وقتی برای گرفتن مجوز یک سازمان غیر دولتی رفته بودم به اتاقش،
- یک دوست/ همکار مطبوعاتی در آسانسور: که بعدن ازم عذرخواهی کرد. تنها موردی که ازم عذرخواهی شده تا الان (البته پسری که ازش به خاطر متلک شکایت کردم هم زیر کتک پلیس ازم عذرخواهی کرد)،
- یک نصفه سواستفاده جنسی از طرف یک فامیل،
- سوپری محله در 8-9 سالگی،
-یک استاد/ همکار مسن وقتی در ماشین در حال برگشتن از محل کار بودیم و خودش را چسبانده بود به من و من از سنش خجالت می کشیدم چیزی بهش بگویم، 
- جوک جنسی از طرف یک همکار،
- پیشنهاد رابطه جنسی از طرف سردفتری که برای ثبت شروط ضمن عقد رفته بودم (تلویحن در قبال ثبت این شرط. چون فکر کرد من قصد دارم به محض ثبت حق طلاق، طلاق بگیرم و طوری وانمود کرد که درخواستم غیرقانونی و ناممکن است و به شرط تن دادن به رابطه جنسی با او می توانم امیدوار به ثبت این شرط باشم)
- خشونت جنسی کلامی یک دوستِ (حالا قدیمی) در چت، 
- پیشنهاد رابطه جنسی یک مرد در قطار تهران مشهد در قبال پول ( نمی دانم در تعریف خشونت جنسی می گنجد یا نه ولی چون قبلش خیلی از نفود و اعتبارش صحبت کرده بود و اسناد مالی اش را نشانم داده بود، من در آن لحظه احساس کردم پیشنهادش اجبار و تهدید را هم در خود دارد)
- چند مورد تهدید و توهین از طرف دوستان پسر ( چون نخواستم به دوست پسری ارتقایشان بدهم) و دوست پسرها.
(در این لیست یک مورد مهم را عمدن از قلم انداخته ام چون گفتنش سخت است)

خشونت جنسیتی غیر حکومتی:
- از طرف یک همکار، که رفتار راحت من را به پای سیگنال گذاشته بود و وقتی فهمید متاهلم کم مانده بود کتکم بزند
- تحقیر از طرف استادم که معتقد بود رشته فیزیک برای زنان مناسب نیست،
- تبعیض جنسیتی در انجمن اسلامی دانشگاه علم و صنعت از طرف روشنفکرترین دانشجوهای دانشگاه 
- ای میل های فراوان به اصطلاح طنز ولی ضدزن از طرف دوستان و اقوام

خشونت جنسیتی در خانواده:
-  تبعیض جنسیتی بین  فرزندان دختر و پسر در خانواده، از جمله آموزش نقش های کلیشه ای
- آموزش های جنسیتی مثل لزوم حجاب و وقار و حیا و آرام حرف زدن و تحرک نداشتن و ...
- محدودیت در نوع و ساعات رفت و آمد
- محدودیت در انتخاب دوستان و نوع دوستی



خشونت فیزیکی: 
- یک مورد درگیری در خیابان با یک پسر متلک گو(اثرش هنوز پای چشمم است)،
- یک مرد از اقوام نزدیکم (گفتن درباره اش  سخت است)،

خشونت حکومتی: که فکر نکنم لازم به گفتن باشد فقط فهرست می کنم: 
- 3 مورد دستگیری خشن  یا تذکر توسط گشت ارشاد، 
- دو مورد خشونت فیزیکی در دفعاتی که برای کمپین استادیوم به ورزشگاه "آزادی" رفتیم،
- چندین مورد خشونت در تجمعات خیابانی زنانی
- بارها تذکر و پرونده در کمیته انضباطی دانشگاه برای لباس و صحبت و رابطه با جنس مخالف،
عمومی ترهاش: متون جنسیتی و ضد زن کتاب های درسی و رسانه ها و سینما و ...، 
- محرومیت از فضای ورزشی و تفریحی و ...،
- جملات ضدزن و کاهش دهنده اعتماد به نفس بر در و دیوار شهر، 
- تفکیک جنسیتی،
- محرومیت از  آموزش جنسی، 
- محرومیت از بخش اعظم حقوق انسانی ام بعد از ازدواج، 
- و از همه مهم تر حجاب اجباری
- اوه! فیلتر شدن وبلاگم داشت یادم می رفت! بیشترین فیلترینگ علیه سایت ها و وبلاگ های زنان انجام می شود. وبلاگم تنها جایی بود که راحت از افکارم و اهدافم می نوشتم. بازتابی که می گرفتم  خیلی برایم اهمیت داشت و انگیزه بخش بود. وقتی فیلتر شد خیلی حالم بد شد. پایین آمدن شدید خواننده هایم انگیزه ام را خیلی کم کرد.
- لغو امتیاز مجله زنان (که تازه در جلسات مشاوره متوجه شده ام که چه تاثیر عمیق وحشتناکی روم داشته)

هرچه یادم بیاید اضافه می کنم به مرور. برای خودم جالب است. من به عنوان یک دختر تحصیلکرده در خانواده متوسط متولد و ساکن شهر بزرگ با این همه خشونت جنسی و جنسیتی روبه رو بوده ام. تصور می کنم بقیه زنان با تحصیلات کمتر، اعتماد به نفس پایین تر و جایگاه طبقاتی و اجتماعی پایین تر چه میزان خشونت تحمل کرده و می کنند.

* اگر بخواهم براورد کنم، می توانم بگویم مهم ترین، فراگیرترین و تاثیرگذارترین خشونت ها علیه من (و به نظرم تمام زنان ایران) خشونت حکومتی بوده و هست، هم به دلیل قانونی بودن و در نتیجه بی پناهی قربانی و هم به دلیل گستردگی اش. علتش هم همین است که از رشته فیزیک به سایت زنان ایران و مجله زنان و رشته مطالعات زنان پرتاب شدم.


پ.ن. همین یک ساعت پیش از پیش مشاور آمدم. به من گفت:" این چندمین بار است که به من می گویی من مشکل دارم و یه چیزیم میشه! در حالی که علت مشکلاتت همه این سرکوب هایی است که شده ای؛ به خصوص سکچوالیته ات در فرهنگ و خانواده ات به شدت سرکوب شده. اغلب ایرانی هایی که پیشم می آیند همین طورند. اینقدر تکرار نکن مشکل از تو است چون مشکل از تو نیست".
می دانم  درست می گوید ولی ملامت کردن دائمی خودم برای پایین بودن عملکرد و پریشانی افکار و حواس و ... دست خودم نیست. فکر می کنم اثر همه این خشونت ها به خصوص سکوتی که خودم کردم در قبال اکثرشان (و اطرافیانم و نهادهای مسئول)  تا آخر عمر روی من خواهد بود.

پ.ن. امیدوارم همین درد محرک من برای کمک به دیگران باشد، "درد اخلاقی" به تعبیر فمینیست مصری:

مقالات ناصف(راجع به حقوق زنان) ، می زیده را بر آن داشت که نامه ای سرگشاده در تحسین شورانگیز او بنویسد، ناصف پاسخ داد که نوشته هایش از سر درد است، البته نه درد شخصی، بلکه درد اخلاقی، چون او هرگز کسی را از دست نداده و هیچ دلیلی ندارد تا برای شخص خودش متأسف باشد. فساد جامعه قلب او را «شکسته است»؛ و برای کسانی که رنج می برند، دل می سوزانَد و سوگند خورده « به زنان مصری کمک کند، سوگندی که تحقق آن مهم است، حتا اگر اجرای آن دشوار باشد و مشکلات، همۀ راه ها را به رویم مسدود کنند» . زیاده در پاسخ در استعاره ای ادبی درد اخلاقی بیشتری را برای ناصف آرزو می کند، زیرا آن درد «آتش مقدسی را بر افروخته است که روح بال های شعله ور را به آسمان معانی فرستاده است» . ناصف در پاسخ می نویسد: «مَی، چگونه می توانی برایم درد اخلاقی آرزو کنی؟ درد جسمی آسان تر و قابل تحمل تر است... من هر دو را تجربه کرده ام... می گویی "آتشی مقدس" است. بله، آن اندازه مقدس که برای کسی چون من بیش از حد سنگین است و فاصلۀ میان من و این دنیای بس دور از قدسیت را فراخ تر کرده است» .
درد و رنج مشخصۀ زندگی زنانی است که در سرتاسر این قرن خود را وقف آرمان زنان کردند و نقش مهمی در تعریف قلمرو و بیان گفتارهای مبتنی بر ذهنیت زنانه ایفا کردند.

(لیلا احمد، اسلام و جنسیت)

Sunday, November 13, 2011

در انتظار سه چرخه زنان

امروز با مامانم درباره دوچرخه مخصوص زنان صحبت کردم. تظاهر کردم که چیزی درباره اش نشنیده ام که بینم چطوری توصیفش می کند و نظرش چیست. گفت:" مثل ویل چیره ولی دو تا چرخ عقب داره و یکی جلو. کناره هاش هم پوشیده است که به اصطلاح باسن دیده نشه(خندید). گفتند چند ماه روش کار کردند و چند ماه دیگه به بازار میاد. خیلی عالیه. دیگه نگران زمین خوردن هم نیستم"
(زن های ایرانی به خاطر کم تحرکی در سن های بالا دچار پوکی استخوان می شوند و با اتفاق کوچکی ممکن است دچار شکستگی استخوان شوند. مامان من همیشه نگران این قضیه است.)
گفتم یعنی اگر به بازار بیاید می خری و سوار می شوی؟ گفت:" آره معلومه! دیگه از پیاده روی خسته شدم . تنوع نداره برام. سنگاپور که بودم حتا پیرزن ها هم با دوچرخه کنار ساحل دوچرخه سواری می کردند. خیلی دلم می سوخت ".
حالا البته خبر ندارد که با این طرح هم مخالفت شده. امیدوارم واقعن به بازار بیاید.

Saturday, November 12, 2011

سه نسل دوچرخه سوار

مامان من شست و پنج شش سال دارد، نه مذهبی است، نه سنتی ( حتا می شود گفت خیلی هم روشنفکر است!) . عاشق دوچرخه است و به تازگی، با تاسیس پارک زنان، به آرزویش رسیده و دارد دوچرخه سواری یاد می گیرد! چند روز پیش سه نسل (مامانم، خواهرم و خواهرزاده ام) رفته اند پارک حجاب مشهد و دوچرخه سواری کرده اند.
  خواهر زاده ام امروز می گفت عکس دوچرخه زنانه (که در واقع سه چرخ دارد و پوشیده و اسلامی است) را دیده و خیلی خوشحال شده که همچین دوچرخه ای دارد وارد بازار می شود. همان طرحی که من مسخره کردم و بهش خندیدم.

احساس دوگانه ای دارم. 


Thursday, November 3, 2011

فراخوان وبلاگ های فمینیستی

وبلاگ نویسان فمینیست عزیز! این فراخوان را بخوانید و در این طرح شرکت کنید. حیف است که از وبلاگ نویسان فمینیست ایرانی کسی در این طرح شرکت نکند.


اینجا هم کپی می کنم:



فراخوان دومین بلاگاتون های فمنیستی جوان: استفاده از رسانه اجتماعی برای تغییر اجتماعی

با گسترش دسترسی به اینترنت در سال های اخیر ابزارهای رسانه اجتماعی مثل توییتر، فیس بوک و وبلاگ ها به صورت گسترده ای توسط فعالان جوان مورد استفاده قرار گرفته اند. بسیار از فعالان جوان و سازمان دهندگان از این رسانه ها برای جلب پشتیبانی و گسترش آگاهی در مورد عدالت اجتماعی بهره برده اند. از یک سو، برخی رسانه ها حرکت های آزادی خواهانه اعراب را انقلاب های توییتر و فیس بوک نامیده اند. از سوی دیگر با توجه به سخت گیرهای اخیر حکومت نسبت به بلاگرهای جوان و سانسور اینترنت در ایران، کوبا و چین، امنیت ابزارهای رسانه اجتماعی آنلاین زیر سوال رفته است. بحث ها بر سر قابل اعتماد بودن رسانه اجتماعی وقتی بالا گرفت که معلوم شد یک بلاگر لزبین سوریه ای در واقع یک مرد انگلیسی بوده است.
اگر شما به عنوان یک فعال فمنیست جوان از رسانه اجتماعی برای سازماندهی و فعایتتان استفاده کرده اید، ما می خواهیم داستان شما را بشنویم.
رسانه اجتماعی چگونه به شما در سازماندهی کمک کرده است؟ سیاست های هویت و اخلاق اجتماعی چگونه در دنیای آنلاین نمود می یابد؟ رسانه اجتماعی چگونه می تواند بر روی فعالیت در جهت حقوق زنان مفید باشد و در چه مواردی ممکن است مخرب و زیان بار گردد؟
به ما درباره یکی از تجارب سازماندهی خود که در آن از رسانه اجتماعی برای ایجاد تغییر اجتماعی استفاده کرده اید، بگویید. آیا موثر بود؟ با چه چالش هایی رو به رو شدید؟ چه پیشنهادهایی  برای دیگر فعالان فمینیست جوان که از رسانه اجتماعی برای سازماندهی استفاده می کنند دارید؟
نحوه شرکت
داستان فعالیت خود را به سادگی از طریق یک پست بلاگ یا یک ویدئوی کوتاه برای ما بگویید. برای توضیحات بیشتر به راهنمای شرکت که در ادامه آمده توجه کنید.
راهنمای شرکت
داستان شما می تواند نوشتاری یا تصویری باشد.
آثار نوشتاری باید دارای شرایط زیر باشند:
  • به طول ۵۰۰ تا ۷۵۰ کلمه
  • از منظر یک فمینیست جوان نوشته شده باشند
  • به صورت مستقیم به سوال های مطرح شده در بالا جواب دهند
  • توسط یک فعال فمینیست جوان (سن کمتر از ۳۰ سال) نوشته شده باشند
  • متن واضح و قابل فهم باشد
  • در آن به مثال های واقعی بر گرفته از محیط شرکت کننده ارجاع داده شود
  • به زبان انگلیس، فرانسه یا اسپانیایی
در صورت ارائه تجربه به صورت ویدئو:
  • مدت ویدئو بین ۲ تا ۳ دقیقه باشد
  • از منظر یک فمینیست جوان نوشته شده باشند
  • واضح و قابل درک باشد
  • به صورت مستقیم به سوال های مطرح شده در بالا جواب دهند
  • توسط یک فعال فمینیست جوان (سن کمتر از ۳۰ سال) ارائه شوند
  • در آن به مثال های واقعی بر گرفته از محیط شرکت کننده ارجاع داده شود
  • به زبان انگلیس، فرانسه یا اسپانیایی
کارهایتان را تحت عنوان “Young Feminist Blogathon”  از طریق پست الکترونیک به آدرس yfa@awid.org.
مهلت ارسال: یک شنبه، ۱۳ نوامبر ۲۰۱۱
توجه: تیم فعالیت فمینیستی جوان از همه ارائه هایی که دارای شرایط ذکر شده باشند، استقبال می کند اما ما ممکن است قادر به انتشار همه این آثار نباشیم. به علاوه ما حق ویرایش نمودن متن های شما با هدف نظم و وضوح بخشیدن به آنها را برای خود محفوظ می دانیم.
منتظر دریافت آثار شما هستیم!
تیم ارتباط فمینیستی جوان

Saturday, October 22, 2011

Tuesday, August 30, 2011

رانت حکومتی- جنسیتی

کامنت وارده، مرتبط با پست قبلی، از یک آقای مخالف تبعیض جنسیتی. کاش مردها لااقل در همین حد تبعیض های جنسیتی به نفعشان را تایید کنند و در محل کار یا تحصیلشان، وقتی به طور سیستماتیک نیمی از رقبایشان از پیش حذف شده اند، سعی کنند این رانت حکومتی- عقیدتی را به گونه ای جبران کنند. 


... قبول دارم که شما زن ها به هزار و یک دلیل سختی های بیشتری رو در جا هایی شبیه ایران تحمل میکنید و قبول دارم که قوانین  اونجا همه یک طرفه است و به شکل رقت انگیزی جانبدارانه به سمت مرد ها است ، میدونم که زن ها به شکل روز مره آماج آزار و اذیت روحی و جسمی هستن و ... وقتی به این ها فکر میکنم دیگه هیچی نمیتونم بگم ، به عنوان یه مرد حس بدی به من دست میده چون من هم خودم رو شریک میدونم در این حق کشی گرچه این شراکت  ناخواسته  است ، هیچ وقت نخواستم چه وقتی که در ایران بودم چه الان از قوانین مرد سالار به نفع خودم بهره برداری کنم ولی باز میدونم که این نخواستن من دلیل نمیشه که بهره نبرده باشم ، چه بسا در دانشگاه یا زمان استخدام از رانت مرد بودن به شکل خود کار استفاده کرده باشم حتا اگر خودم خبر نداشته باشم ، وقتی که من در محل کارم در ایران در طول ۱۳ سال بیش از ۱۰-۱۲ بار سفر خارجی و ماموریت رفتم در حالی که  خانم همکارم با حسرت به من نگاه میکرد داشتم از رانت و مزیت جنسیتم استفاده میکردم . نه که خودم استفاده کنم در حقیقت سیستم به  شکل خود کار من رو بهره مند میکرد و خب منم بهره مند میشدم . الان وقتی صحبت های اینجوری پیش میاد کمی پیش میرم توی صحبت یه حرفایی میزنم ولی بعد که فکر میکنم  و خودم رو شریک این ظلم سیستماتیک میبینم منصرف میشم . میبینم گاهی دوستان جوش میارن  و صلب و آمیخته باتعصب نگاه میکنن ، سعی میکنم توضیح بدم  که  با تعصب مشکل دارم و اینکه یه طرز فکری رو بی نقص بدونی ولی میبینم هم من به خاطر جنسیتم نا خواسته در لشگر متخاصم قرار دارم از دیدگاه اون  و هم سمت مقابلم به باز به خاطر جنسیتش از بس که سختی و فشار دیده گوش نمیکنه من چی میگم . اینجوری میشه که نمی تونم  ادامه بدم و فقط میگم متاسفم برای این رنجی که میبرید و شرمنده ام که من هم نا خواسته شریک بوده ام در این ستم به خاطر جنسیتم   ، و اضافه میکنم که سعی میکنم دست کم  همیشه یادم باشه و بمونه که نا برابری جنسیتی پدیده درد ناکی است و تا میتونم ازش دوری میکنم  

Monday, August 29, 2011

مهاجر 39 ساله

39 ساله است. لحن صدایش از پشت تلفن  داد می زند که اعصاب ندارد. با خودم فکر می کنم تحمل هم خانه بی اعصاب را ندارم. وقتی برای دیدن خانهآمد به علتش (احتمالن یکی از علت هایش) پی بردم.
 دوازده سال با مدرک فوق لیسانس در وزارت بازرگانی کار کرده ولی برای پستی که صلاحیت او بیشتر از همه بوده یک مرد را که سابقه بسیار کمتری از او داشته انتخاب کرده اند و این خانم هم باید زیر دست او کار می کرده. وقتی این آقا ترفیع می گیرد و به جای بهتری می رود باز این پست سالها خالی می ماند چون فقط همین زنَ مناسب آن بوده. وقتی کارهای مهاجرتش به کانادا درست می شود و مرخصی می گیرد به فاصله دو هفته آن پست را به یک مرد کم تجربه تر می دهند.
 می گفت با این که مرخصی گرفته ام ولی بعید است برگردم.

Thursday, August 18, 2011

فرمان تجاوز

No means no! yes means yes
Wherever we go
However we dress 

"نه یعنی نه؛ بله یعنی بله! به هرجا که برویم، هرجور که لباس بپوشیم*."
این جمله را روی دیوار سالن غذاخوری دیدم، درست جلوی چشم، جایی که هر روز دانشجوها در صف می ایستند و غذا می گیرند. فکر می کنم به تفاوت  تاثیری که  این جمله، در طی سالیان، روی ذهن این دختر و پسرهای جوان می گذارد، با تاثیری که جمله معروف "حجاب مصونیت است" روی ذهن جوان های ما گذاشته و می گذارد. پاسخ این سوال می شود همان علت تجاوزها و ناامنی های اجتماعی برای زنان و رفتار جنسی بیمار ایرانی ها.
 فرمان تجاوزهای گروهی، و خشونت های جنسی کلامی و رفتاری در خیابان ها، با پدیدار شدن این جمله بر دیوارهای شهرمان صادر شد.


* "نه یعنی نه ؛ بله یعنی بله" یعنی اگر من صراحتن به تو پیشنهاد ندادم برای هر سطحی از رابطه و یا به پیشنهاد تو صراحتن بله نگفتم تو حق نداری بر طبق لباسی که من پوشیده ام یا مکان و زمانی که در آن قرار دارم اجازه برقراری رابطه با من، در هر سطحی، بدهی. این من هستم که تعیین می کنم که می خواهم با تو رابطه داشته باشم یا نه؛ نه آن "برداشتی" که تو در ذهن خودت می کنی.
 این شعار معروفی است که فعالان حقوق زنان در اعتراض به بی توجهی یا توجیه خشونت های جنسی علیه زنان استفاده می کردند وقتی قضات و دادگاه ها زنان را به خاطر طرز لباس پوشیدنشان مقصر در خشونت جنسی اعمال شده علیه شان می دانستند. 

Thursday, July 28, 2011

لذت ورود به عرصه های ممنوعه

دوچرخه ام که پنچر شده بود را بردم یک قسمتی از دانشگاه که تعدادی دانشجوی داوطلب به افراد کمک می کنند که دوچرخه شان را تعمیر کنند و وسایل لازم را در اختیارشان قرار می دهند. پیش بند بستم و ظرف یک ساعت، تعویض چرخ و پنچرگیری و تعویض ترمز و باد کردن چرخ و اندازه گیری فشارباد چرخ ها و خیلی چیزهای دیگر را یاد گرفتم و انجام دادم. کارهایی که وقتی برادرم روی دوچرخه اش انجام می داد با حیرت و حسرت نگاه می کردم و فکر نمی کردم اینقدر ساده باشد.
دست گرفتن آچار و پیش گوشتی و کمپرسور باد و دیدن دست های سیاه و کثیفم  لذتی داشت وصف ناشدنی!

Sunday, July 17, 2011

سنگ مزار دختر خورشید


کسی که اسم وبلاگش قبل از اسم خودش بر سنگ مزارش نقش بسته باشد انسان بزرگی است گرچه فقط 21 سال داشته باشد!

Wednesday, July 6, 2011

چانه زنی دو سویه

زن ها برای راه یافتن به فضای عمومی، برای دسترسی به شغل، برای فراهم کردن امکان ورزش در سطح عمومی و حرفه ای  سعی می کنند از استانداردهای خودشان در پوشش کوتاه بیایند و به خواست حکومت نزدیک تر شوند ولی در عین حال از هر فضای ممکن و خلاقیتی، برای دور زدن استانداردهای حکومت و اعمال سلیقه فردی خودشان استفاده می کنند؛ از آن طرف هم حکومت با انواع تشویق ها و تبلیغ ها و برنامه های رادیو و تلویزیون و مدارس و جدیدن طراحی لباس اسلامی مطابق با سلیقه خانم ها! سعی می کند پوشش زنان را به معیار مورد نظر خود نزدیک کند.
یعنی طراحی لباس از هر دو طرف داریم!! چانه زنی جالبی است و در همین چانه زنی، زنها سال هاست که قدم به قدم مرزهای حکومت را به عقب برده اند. چه کسی فکرش را می کرد که حکومت اسلامی که با شعار "یا روسری یا توسری" ، زشت ترین نوع حجاب را بر "سر و تن" زنان کرد حالا التماسشان کند و با قاقالی لی ازشان بخواهد که حجاب داشته باشند گرچه رنگی و شاد و "قابل رقابت با مدل ها و ژورنال های خارجی" !!
این چانه زنی تمرین خوبی برای زن هاست که حق خودشان را بشناسند و بدانند چگونه می توانند آن را به دست بیاورند . آن چیزی که ناراحت کننده است  هزینه هایی است که می شود برای این طراحی ها ، جشنواره ها، کمیته های نظارت بر تولیدات و واردات و ...، گشت های ارشاد؛ بگذریم از هزینه های روحی روانی که قابل سنجش نیست.


پ.ن.  "حجاب اجباری رفتار" هم داریم که به زودی درباره آن و مبارزه سی ساله زنان با آن می نویسم.

Friday, June 24, 2011

ادبیات و تفکر جنس گرا و تبعیض آمیز، بعد از مرگ هم دست از سرمان برنمی دارد!


جوان ناکام: برای مرد مجرد
نوگل ناشکفته (یا جوان کام نداده) : برای زن مجرد


حجله را هم فقط برای مردان ناکام درست می کنند به جای حجله شب عروسی.

Friday, May 13, 2011

لایه های دیگر حکم قصاص اسیدپاشی

از بحث های احساسی و هیجانی حکم قصاص مجید توسط آمنه که بگذریم بحث های مهم دیگری هم در این مورد مطرح است که باید به آن توجه کرد. در این مورد قوه قضاییه مردسالار ایران در اثر پافشاری این زن و خستگی ناپذیری اش ، به خواسته اش تن داده و حکمی را که طبق قانون، حق این زن است صادر کرده؛
حکومتی که ادعا می کند قصاص حکمی بسیار خوب و انسانی است و در مجامع بین المللی از آن دفاع می کند، ولی برای تبعات سیاسی اش ،  این زن را شش سال اسیر  و در دادگاه ها سرگردان کرده است. 
این سوال پیش می آید که اگر چشم در برابر چشم حکم قران است پس چرا اینقدر دیر حکم دادند و اگر نیست چرا قصاص از قانون حذف نمی شود؟ چرا به صورت گزینشی اجرا می شود؟  

کار آمنه هم مبارزه سیاسی بوده، هم مبارزه فمینیستی. هم سیاست یک بام و دوهوای جمهوری اسلامی را به چالش کشیده، هم با دیدگاه مردسالار و تبعیض آمیز علیه زنان مبارزه کرده.سالهاست زنان زیادی قربانی اسیدپاشی می شوند و اسیدپاشی کاملن "خشونتی جنسیتی" است، یعنی علیه زنان است و حاوی دید مردسالار درباره این که مهم ترین ویژگی زن، زیبایی ظاهری اوست و با از بین بردن این سرمایه، تمام زندگی زن را می شود نابود کرد و بدین ترتیب غرور شکسته مرد التیام می یابد
روند صعودی اسیدپاشی کاملن محرز است ولی حکومت ایران هنوز هیچ قانون قدرتمندی درباره آن وضع نکرده و هیچ اقدامی برای شناسایی عوامل یا فرهنگ سازی و طرح مساله در رسانه ها انجام نداده است و به نظر نمی رسد قصدی هم برای این کار داشته باشد. می توانم تصور کنم قضات دادگاه های اسیدپاشی با این ذهنیت از دادن حکم قصاص خودداری کرده اند که فکر می کنند دخترهای این زمانه تحصیل کرده شده اند و دانشگاه رفته و زیر بار ازدواج نمی روند و پسرهای بیچاره را هم تحریک می کنند (عکس های چهره زیبا و آرایش کرده آمنه را هم شاهد می گیرند) ؛ دخترها پررو و پرتوقع شده اند و پسرهای بی گناه، وادار به این گونه کارها می شوند.
ولی این زن با مبارزه خود توانسته برای اولین بار این حکم را از دادگاه بگیرد ؛ زنان قربانی اسیدپاشی، پیش از آمنه نتوانسته بودند این کار را انجام دهند و ناچار به گذشت شده بودند(احتمالن با دریافت دیه که واقعن مبلغی ناچیز است). حرف آمنه درست است که بعد از اجرا نشدن حکم (که دو سال طول کشیده است) خیال این گونه مردها راحت شد که این حکم حتا اگر صادر هم بشود هیچ گاه اجرا نخواهد شد، حالا مردان بیشتری و با خیال راحت تری به این تهدید فکر یا عمل می کنند.مجید صراحتن به آمنه گفته که حالا می بینی که این حکم اجرا نخواهد شد و این تویی که برای همیشه بدبخت شدی و من بعد از مدتی از زندان بیرون می آیم.
پدرش هم گفته حقت بود چرا به پسر من جواب رد دادی. این یعنی دوجانبه قربانی شدن زن.
صرفنظر از این که امیدوارم با کمک مالی قابل توجهی ، آمنه از قصاص بگذرد؛ ولی پیروزی آمنه در این مبارزه جای تبریک دارد 

Friday, March 11, 2011

چماق بی عدالتی یا چکش عدالت؟ محسنی اژه ای در دادگاه زنان ایران و جهان

  طبق یکی از شرایط مندرج در سند ازدواج ،که هنگام ازدواج به امضای هردو طرف می رسد و در واقع با این توافق زن و شوهر با هم ازدواج می کنند؛ اگر مرد بدون اجازه همسرش مجددن ازدواج کند زن از طرف شوهر وکالت بلاعزل(یعنی غیرقابل عزل در هر شرایطی) در طلاق خود را دارد، و می تواند به دادگاه مراجعه کرده و خود را مطلقه سازد.اما  اگر یادتان باشد یک ماه و نیم پیش هيات عمومي ديوان عالي كشور با صدور راي وحدت رويه (در ایسنا)، اعلام كرد كه از این به بعد وكالت بلاعزل زوجه براي طلاق در صورت عدم تمکین زن قابل اعمال نيست، در صورتی که چنین شرطی به کل مخالف شرط موجود در سند ازدواج است و آشکارا خلاف متن صریح عقدنامه است. این رای باعث شوک و تعجب زیادی در میان حقوقدانان و نیزفعالان حقوق زنان شد. 

سازمان "ارتباط جهانی زنان" چند سالی است که از زنان در اقصا نقاط دنیا می خواهد که موارد قضایی را که منجر به صدور رای "عادلانه جنسیتی" یا رای "ناعادلانه جنسیتی" شده را نامزد دریافت "عادلانه ترین" یا "ناعادلانه ترین" رای جنسیتی سال کنند. شما می توانید با توضیح کامل و دقیق رای صادره، قاضی یا قضات مربوطه را نامزد دریافت جایزه "افشای عدالت جنسیتی" کنید. دیگران می توانند به صفحه نامزدها بروند و بر اساس اطلاعات داده شده به نامزد مورد نظر خود رای بدهند. اگر رای یک قاضی به عنوان رایی که از نظر جنسیتی ناعادلانه است نامزد شده باشد علامت "چماق" در کنار رای نمایش داده می شود، و اگر رای از لحاظ جنسیتی عادلانه  باشد "چکش عدالت" نمایش داده می شود. 5 چماق و 5 چکش به شما این انتخاب را می دهد که میزان عدالت یا بی عدالتی رای صادره را هم تعیین کنید. برنده نهایی کسی است که بیشترین چکش یا چماق را از طرف رای دهندگان گرفته باشد. (نگران دزدیده شدن چماق یا همان رای خود نباشید! من تضمین می کنم).  اسامی برندگان طی مراسمی به رسانه ها اعلام می شوند وقضات عادل و نامزدکنندگان ناعادل ها جوایز خود را دریافت می کنند.
اما رای عادلانه یا ناعادلانه جنسیتی چیست؟ اگر در صدور رایی، تبعیض علیه زنان بر اساس جنسیت آنها صورت گرفته باشد این رای ناعادلانه است و اگر در صدور رای، رعایت عدالت شده باشد و تبعیض جنسیتی اعمال نشده باشد، عادلانه است. (البته من دیدم با اینکه اسم جایزه "افشای عدالت جنسیتی" است ولی در مورد دگرباشان هم آرایی نامزد شده اند).

تعدادی از فعالان حقوق زنان این فرصت را مغتنم دانسته اند تا دست کم برای ثبت در تاریخ و نیز حساس کردن مردم ایران و دنیا به تبعیض سیستماتیک قضایی در احکام صادره درباره حقوق زنان ،این  رای هيات عمومي ديوان عالي كشور را به عنوان مصداق  تبعیض جنسیتی در ایران  معرفی  و قضات صادر کننده آن را نامزد این جایزه کند.

قطعن اگر در داخل کشور راهی برای اعتراض به این قانون مانده بود و امید به تاثیری، فعالان مسائل زنان آن را طی می کردند کما این که در مصاحبه ها و نوشته های متعدد اعتراض خود را به آن نشان دادند؛ ولی متاسفانه در نظام کنونی قضایی ایران نمی توان امیدی به نتیجه  این اقدامات داشت. بنابراین حداقل کاری که از دست تک تک شهروندان و به ویژه زنان ایران برمی آید آگاهی بخشی در این زمینه است و ارائه راه های جایگزین برای کاهش صدمات این قانون ضد زن و ناقض حقوق بشری زنان. این جایزه و کاندیداتوری می تواند بهانه خوبی باشد برای این آگاه سازی عمومی و زمینه ای برای ادامه بحث ها و مسکوت نگذاشتن این خشونت فاحش قانونی علیه زنان.
روش کار بسیار ساده است. به این صفحه می روید "ایران" را پیدا می کنید ( تقریبن انتهای صفحه. با یک سرچ کلمه ایران هم به سرعت پیدا می شود) و سپس یک پنجم/ دو پنجم/...پنچ پنجم رای می دهید که این رای از لحاظ جنسیتی ناعادلانه است و قضات صادر کننده آن از جمله محسنی اژه ای شایسته دریافت لقب ضدزن ترین قاضی امسال هستند. 
به دیگران هم معرفی کنید.توضیحات بیشتر را به زودی می نویسم.

Monday, March 7, 2011

شایعه جنسیتی در خدمت سرکوب زنان

به نظر شما چقدر محتمل است کسی برای موفقیت در یک مسابقه ورزشی، بخشی از اندام خود را قطع کند؟ چقدر باورپذیر است؟ ولی در سال 1911 وقتی زنان برای اولین بار مسابقات مخصوص خود را راه انداختند، به خصوص دو و میدانی که بسیار مردانه محسوب می شد و زنان راهی به آن نداشتند، این خبر شایع شد که زنی برای مسابقه پرتاب وزنه هر دو سینه خود را بریده است تا راحت تر بازی کند. همین خبر موجب سیل مخالفت ها با این مسابقات شد و فضا را برای زنان محدودتر کرد.

Sunday, February 27, 2011

دلالت فاحش

برای تحقیق درس تاریخ ورزش زنان ، دارم المپیک زنان (اولین دوره در سال 1920) را با "بازی های اسلامی زنان" در ایران مقایسه می کنم، بحث ها، دلایل برگزاری این بازی ها و تاثیرات آنها در ارتقای ورزش زنان.
فکر می کردم  منابع غربی  زیادی در مورد این بازی ها پیدا نکنم  ولی به چند تا کتاب و مقاله برخوردم که نقش مثبت بازی های اسلامی در ارتقای ورزش زنان در ایران و کشورهای اسلامی را بررسی کرده بود و از فائزه هاشمی به عنوان مهم ترین و اصلی ترین فرد در این بازی ها  نام برده بود. فکر می کنم همین ثبت شدن در تاریخ مهم ترین پیروزی و بزرگترین افتخار برای اوست.
همه آن زنان غیرسیاسی که با ابتکار هاشمی وارد ورزش شدند، و هم توانمند شدند و هم به بی حقی خود آگاه شدند حالا در جبهه اویند و علیه همه کسانی که زنان ورزشکار را فاحشه میدانند ، کسانی که دوچرخه سواری  زنان را فاحشگی می دانند، آنها که سال هاست این عقده را در دل دارند. 
یکی از فعالان حق رای زنان امریکا گفته: "دوچرخه سواری بهترین نمود آزادی و رهایی زنان است" و هاشمی خوب جایی را نشانه گرفت وقتی از دوچرخه سواری زنان گفت، و برچسبی که خورد آشکارا دلالت دارد بر آن چه که برای زنان می خواست.

پ.ن. شاید این پست را به این دلیل نوشتم که در این چند روز دیدم گاهی فحاشی و حمله به فائزه هاشمی را فقط  برای فشار و اهانت به اکبر هاشمی می دانند ولی به نظر من خود فائزه هاشمی آنقدر ضربه های کاری بر ریشه اینها زده که کینه ای به اندازه پدرش در دلشان انباشته باشد.

Sunday, February 20, 2011

بچه های انقلاب

شهید دزدی؛ کشته سازی! ادبیات سیاسی نسل ما را باش!

 خبرگزاري فارس: با وجود تبليغات گسترده رسانه‌هاي صهيونيستي و فراخوان منافقين براي برگزاري تجمع در خيابان‌هاي تهران و همچنين اتخاذ تصميماتي در خارج براي كشته‎سازي، شاهد برقراري آرامش كامل در تهران هستيم

جرس: دستگاه های امنیتی با بکارگیری تمام توان خود از پروژه های تبلیغاتی مکمل گرفته تا سازماندهی اراذل و اوباش تحت عنوان حامیان نظام،شهید دزدی و حصر خانگی سران جنبش باز هم نتوانستند حضور مردم را در خیابان کنترل نمایند.

Saturday, February 19, 2011

علیه همه مظاهر دیکتاتوری مبارزه کنید، ناموس پرستی هم دیکتاتوری است

دوستی نوشته بود:

اگر فردا،یکم اسفند،برنگشتم خونه،همینجا اعلام میکنم که 1-نه تنها بسیجی نیستم بلکه پدرم حتی پوشک مرا از فروشگاهی که شوهر عمه ی همسایه ی مادر بزرگ فروشنده اش بسیجی بوده نمیخرید 2-هیچ تصویر کاغذی،دیجیتالی،نقاشی،حکاکی شده روی چوب ،فلز یا سنگ از بنده با ریش بلندتر از یک میلیمتر در کره خاکی وجود ندارد3-با حسین شریعتمداری هیچگاه هیچگونه ارتباطی نداشته ام، اما خواهشا از رابطه من با عمه ی ایشان چیزی نپرسید که خصوصی است
برایش کامنت گذاشتم:
تذکر فمینیستی-حقوق بشری- اخلاقی: لطفن روابط خودتان را فقط با "خود افراد" تعیین کنید نه افراد مونث وابسته به آنها. کار شما باعث تقویت کلیشه های جنسیتی است و باعث افزایش مشروعیت و مقبولیت غیرت و ناموس می شود و ما زنان تاوان آن را پس می دهیم وقتی سنگسار می شویم وقتی شلاق میخوریم وقتی قربانی قتل ناموسی می شویم. خشمتان را بر سر خود افراد خالی کنید لطفن.با تشکر

پ.ن. یکی دیگر از دوستان پایینش کامنت گذاشت:"با نسرین موافقم. گرچه عمه شریعتمداری هم ... تصورش کابوسی است"
ای خدا!!!!!!!!!!!!!!

Wednesday, February 9, 2011

ازدواج هم به قرارداد نیاز دارد

در سیستم حقوقی اکثر کشورها "قرارداد ازدواج" مساله ای جا افتاده است و برای افراد کاملن بدیهی و طبیعی است که مثل تمام مناسباتی که انسان ها با هم دارند و طبق قراردادی وارد ارتباطی می شود و پیش می روند؛ در مورد ازدواج هم باید توافقاتی داشته باشند که بعدن به دلیل شفاف نشدن مسائل، کدورتی ایجاد نشود و احیانن ظلم یا توقع بی جایی به وجود نیاید. کافی است "قرارداد ازدواج " یا
marriage contract
را در اینترنت جستجو کنید تا به انبوه مطالب مرتبط برخورد کنید.
ولی در ایران وقتی از این قراداد حرف می زنی با این جواب روبرو می شوی که این حرف ها با ذات ازدواح و پیوند عاطفی دو نفر در تضاد است و زندگی را تلخ می کند و اساس زندگی بر "اعتماد" و "محبت" است. من متوجه نمی شوم اگر اساس ازدواج، محبت و اعتماد است چرا اصلن ازدواج را ثبت می کنیم؟ چرا "ازدواج" می کنیم؟ خب به هم اعتماد کنیم و محبت و عشق بورزیم! اگر "نهاد خانواده" را به "رابطه عاشقانه دو نفر" تقلیل می دهیم اصلن چرا باید ازدواج کنیم و آن را ثبت کنیم و وارد شناسنامه و تمام فرم ها کنیم؟
"نهاد خانواده" چیزی بسیار فراتر از زن و شوهر و فرزندان است. نهاد خانواده یعنی تمام قوانین و بروکراسی ملی و بین المللی مرتبط با خانواده و مناسبات حقوقی افراد آن : زن و شوهر نسبت به هم، پدر و مادر نسبت به فرزندان و برعکس، دولت (حکومت) در مقابل افراد خانواده (کودکان نامشروع، کودکان بی تابعیت، کودکان یتیم، کودکان حاصل از صیغه)، تعیین تکلیف ارث، شناسنامه، گاهی حقوق اجتماعی و اقتصادی مثل وام، حساب بانکی، گذرنامه، خروج از کشور و ده ها مساله دیگر که در هم تنیدگی زیادی با خانواده دارد. بنابراین اگر زن و مردی موقع ازدواج این شرایط را تعیین نکنند نه تنها ممکن است برای هر یک از آنها مشکلی ایجاد شود بلکه ممکن است گریبان فرزندان و بازماندگان (در صورت فوت) را بگیرد. فرض کنید زنی لزومی به گرفتن وکالت طلاق از همسرش نبیند. اگر شوهر این زن مفقود شود (
خانه را ترک کند، به قتل برسد، ربوده شود) و هیچ نشانی از زنده یا مرده بودن او نباشد این خانم باید شش سال صبر کند تا بتواند به دستور دادگاه مطلقه شود. در این میان هم خود و هم فرزندانش برای خروج از کشور با مشکل مواجه خواهند شد، برای استفاده از حساب بانکی برای فرزندان مشکل خواهد داشت، برای عمل جراحی خود یا فرزندان مشکل خواهد داشت، برای استفاده از تسهیلات زنان سرپرست خانوار مشکل خواهد داشت و ...

بیاییم به قرداد ازدواج به چشم بده بستان، گروکشی یا حرف بدشگون نگاه نکنیم و فکر کنیم مثل بقیه قراردادها منطقی و عقلانی است؛ فکر کنیم احتیاط شرط عقل است .حتا اگر به چشم جنگ و بده بستان نگاه کنیم از قدیم گفته اند "جنگ اول به از صلح آخر است".

بهانه این نوشته راه اندازی این سایت بود که درباره قراداد ازدواج در کشورهای اسلامی است مشابه سایت هم سری که درباره قرارداد ازدواج در ایران است.

Monday, February 7, 2011

انتخاب میان دو لذت

ا"چرا همه زن ها فمینیست نیستند؟" چطور می شود یک انسان خودش را انسان نداند و اعتقاد و باور نداشته باشد که از تمام حقوق یک انسان باید برخوردار باشد. دارم جواب این سوال را می خوانم و لذت می برم.
مانده ام بین انتخابِ لذتِ نوشتن از چیزهایی که می خوانم و ترجمه شان؛ و لذت بیشتر و بیشتر خواندن، درباره سوال هایی که همیشه در ذهنم بوده یا درباره شان ازم سوال می شده

Sunday, February 6, 2011

هنر آرایش؟


نقاشی کردن صورت مثل نقاشی روی یک صفحه نیست، در بهترین حالت می توان آن را بارها و بارها تکرار کردن یک نقاشی ثابت روی سطح ثابت با اندکی تغییر توصیف کرد
(از نقد فمینیستی فوکو در مقاله: فوکو، زنانگی و مدرنیزه کردن قدرت مردسالارانه، نوشته لی بارتکی).ا

چقدر از این جمله لذت بردم. بارها در بحث درباره آرایش، این جمله را از زنان شنیده ام که آرایش صورت هم یک هنر است.

Friday, February 4, 2011

این وقت ها

حس آدمی را دارم که مدتها زندان بوده و تازه آزاد شده ، به بقیه نگاه می کند و فکر می کند تمام مدتی که من در زندان بوده ام اینها آزاد و رها زندگی کرده اند بدون همه آن ترس ها و فشارهایی که بر من رفت و بدون اینکه حتا بفهمند که در گوشه ای از دنیا زندانی هم وجود دارد. این زندانی تازه آزاد شده، بارها حس حسرت ، حسادت و شاید کینه نسبت به همه آن آدم های آزاد و بی خیال در خود احساس می کند.
من هم وقتی به مردم و به خصوص زنان اینجا نگاه می کنم همین حس را دارم. این "وقت" ها زیادند. شاید بعدن بیشتر نوشتم که چه وقت هایی.

Wednesday, February 2, 2011

حجاب در غرب1



یک زمانی در غرب، زن ها یک بری سوار اسب می شدند و پاهایشان را یک طرف اسب می گذاشتند (عکس زیر) و بعد که علم پیشرفت کرد و دامن های دو تکه درست شد توانستند پایشان را دو طرف زین بگذارند و سرعت اسب سواری شان زیاد شد.


منبع:

Her Story in Sport: A Historical Anthology of Women in Sport

Edited by Reet Howell

Leisure Press, 1982

پ.ن. کامنت یکی از دوستان:

"If the world were a logical place, men would ride side saddle" (Rita Mae Brown)

Thursday, January 20, 2011

نیمی از مردم دنیا زن و نیمی مردان / پس چرا سهم یکی زین دو تماشا باشد

مشاعره آن لاین و فیس بوکی یک مرد جوان طرفدار حقوق زنان و دوستش در انتهای شب (به نسل جدید پسرها بیش از پیش امیدوار شدم):

قضیه از اینجا شروع میشود:
A- دل من در طلب عشق به معشوقه خویش / همچو ماهی ست که پابسته دریا
باشد
این تعلق بپذیرفتم و با خود گفتم / سختی ره ثمن شادی فردا باشد

"از خودم - هیچگونه معنی عرفانی هم ندارد"
و واکنش دوستش به جمله آخر:

B
:

همه جا رفت حدیث تو و این شعر جفنگ!
شعر زیباست اگر قافیه زیبا باشد
شعر، عرفان اگر توش نباشد زشت است
مثل آن است که عمه ت! لب دریا باشد
شوی عمه ت برود ماست بگیرد آن وقت
...ماست بند فکر کند اهل اروپا باشد
زشت تر می شود آنگاه که با دسته ی بیل
شوهر عمه ی من توی علف ها باشد
با پیاز و چمن و خربزه و سیزیجات
بهترین شام جهان بی تو مهیا باشد

البته اگه به عمه ت متعصبی عمه م لب دریا باشد طوری نیست!
در باب "توش" و "ت" ماست هم می دونم خارجه اما شما بپذیر


A:
شعر گویی و ترانه که تو استاد منی / لیک این پند شنو چون که مهیا باشد
شعر آن است که لابد بدهد معنایی! / نه فقط اینکه در آن قافیه پیدا باشد
شعر من نیست جفنگ و به گمانم که "خفنگ" / هست آن واژه که بایسته ی اینجا باشد
ثانیا، عمه ...اگر بر لب دریا برود / چه شود؟ خاصه که شویش لب دریا باشد
لب دریا مگر از بهر عموهاست فقط؟ / عمه هم طالب این لذت دنیا باشد
حال لطفا بنمایید کله را قاضی / حکم آن گونه بده که عدل هویدا باشد
گفته ی بنده چرندست درین بین و یا/ آن جفنگی که سراییده ی آقا باشد؟
الغرض، ختم کلامم بدهم پند تو را / آن سخن گوی که دارنده معنا باشد

B: رفته ای آنطرف آب و دموکرات شدی؟
فکر کردی لب کاروووون ته دنیا باشد؟
فکر کردی که اگر شعر نوشتی عمه ت
می تواند برود تا لب دریا باشد؟
نه پسر جان برو و فکر خدا باش و بترس
...لیبرالیسم فقط مال اروپا باشد
در وطن, شوهر عمه ت که "ذکور" است, بد است
در کنار "یکی" از کثرت زن ها باشد


A:
لیبرالیسم ندانم که چه باشد اما / شرط اخلاق مهم است که با ما باشد
آری از شعر نوشتن نرسد آزادی / زین همه ظلم که بر مردم دنیا باشد
گرچه در اینور آبم نه در آن سوی ولی / هر دمم زهر ز ظلمیست که بر پا باشد
مرد و زن هر دو شریکند درین دهر، بدان / شادی مرد، خود از شادی زن ها باشد
نیمی از مردم دنیا زن و نیمی مردان / پس چرا سهم یکی زین دو تماشا باشد؟
باز می گویم و تکرار بسی شایسته است / شادی مرد، پی شادی زن ها باشد

B:
لیبرالیسم همان است که ممد می گفت
جنس غربی ست که در آن ور دنیا باشد
این همان است که باعث شده در شهر فرنگ
درصد فسق و فجور این همه بالا باشد
آنچه باعث شده خشت خشتک معماران
...مثل ابریق پر از شوق ثریا باشد
وقت خوابیدنم آمد، موقع ... بوس لالا!
چونکه چشمم نتواند که دگر وا باشد
که اگر پای فشاریم بر این بیداری
صبح بایست زنم در پی حلوا باشد!



Sunday, January 9, 2011

برای تو که اتاق مطالعه ات، میز تحریرت و برنامه هفتگی مدرسه ات موزه من شد و تو از درد خود را کشتی

وقتی حادثه ای، خبری، چیزی ده ها بار اشک به چشمانت می آورد، وقتی هر مطلبی درباره آن باشد می خوانی و کامنت می گذاری یعنی باید از آن بنویسی تا دلت سبک شود تا کمی آرام بگیری.
برای خودم هم عجیب بود که چرا خودکشی علیرضا پهلوی اینقدر حالم را خراب کرد. چرا اینقدر گریه می کنم برایش. کسی که اینقدر دور و بی ربط و بی اهمیت بوده در زندگی ام. حالا که مطلب عباس معروفی را خواندم بهتر می فهمم چرا. مخلوطی از حس انزجار از خودم و مردمم و حکومتم، عذاب وجدان، همذات پنداری، احساس گناه، افسوس زیاد، خیلی زیاد، احساس استیصال و ناتوانی از تغییر مسیرزندگی تعداد زیادی از انسان هایی که زندگی شان رو به تباهی و مرگ است، شاید حتا زندگی خودم. خودم که هنوز نمی دانم مسیر زندگی ام را خودم انتخاب کرده ام یا به اجبار در آن افتاده ام. خودم که ده لایه ام و می دانم باید این آرزو را به گور ببرم که از این لایه ها بیرون بیایم و خودم باشم. خودم که حتا نمی توانم از بغضی که گلویم را به شدت فشار می دهد بی پرده حرف بزنم؛ ... یا همین عباس معروفی بی پناه افتاده در آن گوشه دنیا، مهرانگیز کار تنها و در انزوا در گوشه خانه...

اصلن سیاسی ها و حقوق بشری ها به کنار؛ سوسن و هایده و مهستی و ویگن و ده ها خواننده و نوازنده و رقصنده ای که یک شبه بی خانمان شدند ، صدای کسی درنیامد که بی شرف ها! مگر این آدمها چه گناهی کرده اند که باید برای همه عمر در تبعید باشند؟ عارمان می شود از حقوق اولیه یک رقاص و خواننده دفاع کنیم، انگار او حق کمتری از یک فعال سیاسی دارد. فعال سیاسی اگر زندان می رود، اگر تبعید می شود؛ خود این را مبارزه میداند و دیگران هم تقدیرش می کنند، اما خواننده ای که از کشورش تبعید می شود تمام زندگی اش و عشقش و هنرش نابود می شود بی هیچ نمودی و تقدیری .

هنوز نمی دانم در این پست میخواهم چه بنویسم و به کجا خاتمه اش بدهم. احتمالن سر و تهش ربطی به هم نخواهد داشت. اهمیتی ندارد.
گاهی که برای خودم آواز می خوانم، فکر می کنم چقدر خواندن برایم لذت بخش است و شاید (و خیلی بیشتر از شاید) اگردر این مملکت صدای زن، شیشه عمر دیوها نبود ، خواننده می شدم. اینجاست که برای همه زنان خواننده کشورم اشک میریزم. هر زن خواننده که در غربت میمیرد ، چه غربت وطن چه بیرون وطن، اشک میریزم ، تا چند روز. برای بداقبالی اش ، برای اینکه بزرگترین تاوان را پرداخته بی هیچ صدایی و همدردی و همدلی. هیچ کس نمی فهمد زنی که صدایش را دوست دارد و آواز را دوست دارد چه شکنجه ای را تحمل می کند؛ ولی همه زندان و شلاق را میفهمند.
عمر این آدم ها هیچ وقت برنمی گردد...
وقتی "سوسن " مُرد، فیلمی از او پخش شد که دستش شکسته و به گردنش آویزان بود، می گفتند آنقدر فقیر بوده که از عهده خرج درمان برنمی آمده و دستش کج جوش خورده. زنی کم سواد که تنها کاری که بلد بود آواز بود، و وقتی مجبور به فرار از کشورش شد به خاطر ندانستن زبان و نداشتن هیچ حمایتی ، مدتها در انزوا و به سختی زندگی کرد تا مرد. کسی دردش نگرفت، یک زن خواننده مرد، "سوسن کوری"مرد

اصلن مرگ های مردم ایران رعب انگیز است طبیعی نیست، اعدام است، سقوط هواپیما، سنگسار، خودکشی، کشتن ناموسی، انفجار مین، مردن از سرما در حال فرار از مرز، له شدن زیرماشین پلیس ، انفجار انتحاری در مسجد...

نمی دانم چرا هر روز که از خواب بیدار میشوم دنبال دلیلی برای کابوس های شب پیش می گردم؛ درست در میان یک کابوس بزرگ به دنیا آمدم و بزرگ شدم

بخش هایی از مطلب عباس معروفی که قابل تامل و در عین حال تکان دهنده است را می آورم ولی حتمن کلش را بخوانید. کمی هم هراس خود این آدم را می بینم در نوشته اش. انگار خودش هم به خودکشی فکر کرده باشد، انگار دلش از مردم کشورش گرفته باشد که "یک نفر دارد می کند جان" در گوشه ای از دنیا، در تبعید؛ و کسی حالش را نمی پرسد تا آن زمان که خودش را بکشد. بخوانید:


جوان تحصیل‌کرده‌ای از وطنم، پس از سال‌ها زندگی در غربت و انزوا، خودش را کشته است. و من برای این که اندوه یادش را در خودم بکاهم می‌نویسم. می‌نویسم تا در ذهن مخاطبانم پرسش ایجاد کنم. می‌نویسم تا بپرسم مسئول این مرگ ایرانشناس ایرانی کیست؟ می‌نویسم تا باری را از شانه‌‌ام بر شانه‌های شما بسُرانم تا همراهی‌ام کنید. می‌نویسم تا بیش‌تر رنج نبرم. فقط برای تنهایی‌ها و انزوا و علامت‌های ممنوعی که یک انسان را به مسلخ برد می‌نویسم. من غمگینم و برای تنهایی و انزوای این آدم می‌نویسم.به گوهر انسانی‌اش فکر می‌کنم، به کودک درونش، به شادی‌هایش، به آرزوهایش، به زمانی که در کودکی آواره شد و هرگز ندانست چرا مِهر پدری و عاطفه‌ی مادری، آن هیاهوها، آن تکریم‌ها، چرا یکباره به نکبت و ذلت بدل شد.

از خودم می‌پرسم این جوان تحصیلکرده‌ی ایرانی که از دانشگاه هاروارد دکترای ایران‌شناسی گرفته، چرا تاکنون کسی به سراغش نرفته تا از او بپرسد که چی در چنته دارد، از ایران چه می‌داند، چه امیدها و راهکارهایی دارد، چقدر از آنچه خوانده و نوشته و آموخته به کار دیگران می‌آید. پایان‌نامه‌اش درباره‌ی چیست و چرا تاکنون کسی، رسانه‌ای از او نپرسیده نظرش درباره‌ی ایران چه بوده است؟
آیا این پسر شاه بودن جنایتی بوده است که کسی تاکنون از او برای تدریس یا مصاحبه یا تحقیق دعوت به کار و همکاری نکرده؟ آیا خانواده‌اش او را پنهان کرده‌اند؟ آیا این هراس وجود داشته که او در کنار برادر بزرگش به مقایسه کشیده می‌شود و بلندتر به نظر می‌آید؟


پ.ن. همانطور که هرگاه به مرگ های مظلومانه ایرانی ها فکر می کنم تصویر سوسن و دلکش به ذهنم می آید، وقتی به زندگی های مظلومانه ایرانی ها فکر می کنم یاد عباس معروفی و مهرانگیز کار می افتم و جالب است که هردویشان درباره خودکشی علیرضا پهلوی نوشته اند. در نوشته مهرانگیز کار این درد و حس مشترک با این جوان شوربخت خیلی واضح تر است.
دردناک است! کسی نمی تواند درک کند این دو نفر این روزها چه حسی دارند:
تا دو سه روز پیش علیرضا پهلوی فقط همشهری بوستونی من بود که هرگز با وجود پرسه زدن های بسیار در بوستون و کافه هایش، او را ندیده بودم. ایکاش دیده بودم و به او می گفتم همه ی ما تاج و تخت از دست داده ایم. همه ی ما به ناحق فحش خورده ایم و تاکید می کردم به ما شبیخون زده اند و ما همچون همه ی قربانیان شبیخون فقط هنگامی آرام می گیریم که با هم بنشینیم و در پناهگاه با هم گپ بزنیم. علیرضا پهلوی پس از مرگ، گوئی عضوی از خانواده ام شده است که بیشتر زنده اش می پندارم تا مرده.احساس می کنم خویشاوندی را از کف داده ام. در نهان با او حرف می زنم. تبعید هولناک است. شاه و گدا در تبعید از درد مشترکی رنج می برند. در تبعید شاهان همان اندازه توجه و اعتنا گدائی می کنند که گدایان. تبعیدی در هر موقعیتی که هست تنهاست.
من می مانم با این حسرت جانکاه که چرا در دوقدمی علیرضا نتوانسته ام اشکهای تنهائی ام را با او تقسیم کنم. چرا نتوانسته ام با او در کوچه های تبعید همقدم بشوم و برایش بگویم اندر فواید دشمن مشترک که همواره در تاریخ اثرگذار شده و حلقه های زنجیر اسیران را به هم پیوند زده تا جائی که برای حسرت از دست رفته ها جائی باقی نگذاشته. دخترم را که سالهاست در تبعید به گناهان ناکرده ی پدر و مادر، زندانی شده و از دیدار پدر محروم مانده بدرقه کرده ام. او محکوم است برای گذران یک زندگی تحمیلی و دور از ایران از ایالتی به ایالتی و از کشوری به کشوری کوچ کند. ساعتی پیش او را شاید برای دهمین بار به سمت و سوی اقلیمی سوای زادگاهش بدرقه کردم و خود به پناهگاهم در بوستون بازگشتم و تلفنی به پدرش که محکوم است در ایران بماند و بمیرد و رنگ فرزندانش را نبیند خبر دادم که کوچ دیگری انجام شد
.